۱/ شنبه: امروز شنبه بود.. یکی از روزای قشنگ من..هیچ وقت دلم نمیخواد شنبه هامو الکی از دست بدم..دلم میخواد یکی از خوش ترین روزام باشه..چون فردا روز خواب و خماریه..یکشنبه های من همیشه روز بی حسی و خماریه.. امروز خوب بودم.. شارژ بودم.. سر حاله سر حال.. کلافه کردم همه رو.. حتی بابام که میگه: چرا تو انقدر آروم شدی بچه؟؟ میگفت: بسه تروخدا.. چی دادن تو خوردی تو اون یونی.. تو غذاش مطمئنی به جز کافور چیز دیگه ای نریختن؟؟(:دی).. خلاصه.. تا اینجاش بدونید که الان شدم این.. حتی حوصله ی خودمم ندارم..احساس میکنم دستم به هیچ جا بند نیست دیگه.. احساس میکنم بازم تموم شد .. احساس میکنم باز باید دست بذارم رو زانوهامو بلند شم..این بار بار چندمه؟؟؟؟هوووووووووم.. یادم نی..مهم نی.. مهم اینه که بازم از اول..همه چیز.. بازم خونه تکونی..مخصوصآ ذهنم..روز خوبی نبود.. شایدم بود.. مهم اینه که بد تموم شد.. خیلی بد.. مجبورم ..به خدا خودخواه نیستم..فقط غرور دارم.. به رسم این روزها بازم میگم 

         این نیز بگذرد.... ولی نمی دونم چرااا همیشه باید از روی ما بگذرد؟؟؟؟ جون مادرت از اونور برو 

 

۲/نمایشگاه کتاب: از 14 تا 24 ام.. پارسال از 16 ام بود.. 19 ام رفتیم..یه روز قبل تولدش..بد نبود..ولی بعد از اون روزای بدی بود.. وقتی یادش می افتم داغون میشم..به هرحال پارسال جمع 6 نفرمون جمع شدن و شد یه خاطره ی بد.. 2 سال پیش یعنی سال 88..2بار رفتیم..خوش گذشت..چقدر خندیدم از دست یه بنده خدا..چقدر خودمو زدم به کوچه اونوری و حرصش دادم..چقدر کج فهم بازی در آوردم..بد نبود.. بار دوم هم بیشتر خستگی داشت.. یه عالمه کتاب بار کردیم..حیف اون همه پول که دادیم واسه اون کتاب تستای بی مصرف..به جاش 2 تا کتاب توپ و قشنگ میگرفتیم انقدر تو حالم نمیخورد از خاطره اش..سال87 هم 2 بار رفتم..خب انقدر برام جذابه دوست دارم هر سال همه جاشو ببینم.. و اما امسال.. امیدوارم برسم یه بارشو برم.. این بار قراره عین آدم و تر تمیز بریم...منظورم جمع بچه هاست.. 3-4 نفر از بچه های یونی اوکی دادن.. من و رها و دوستش اگه بیاد.. خوش میگذره.. بچه های باحالی داریم.. خیلی خودی اند.. خیلی صمیمی اند.. مطئنم خاطره ی خوبی میشه..امسال تمام همتم رو جمع کردم و جمع کردیم که جمعمون دخترونه و توپ باشه..امیدوارم هممون سر حرفمون بمونیم.. تا بهمون بیشتر خوش بگذره..اگه رفتم از خاطرات سانسور شدش مینویسم.. 

 

۳/تو دهنم افتاده: مردم چی می افته تو دهنشون و ما چی افتاده تو دهنمون...نوچ نوچ نوچ.. 

           بی خیال دیگه الان تو خوشبختی.. ثانیه های منم میگذره به سختی  

 

۴/ خطاب به خودم: خیلی بد بختی که یکم از روزایی که گذروندی درس نمیگیری..   

۵/موزیک: عاشقشم..اصولآ موزیکاشو گوش نمیکردم.. اصلآ طرفشم نمیرفتم.. ولی این یکی محشره.. امروز کلی شارژم کرد...

                          لینک دانلود:====>        موزیک  

۶/هفته ی شلوغ: جدا از این که تقریبآ هر روز از صبح تا شب کلاس دارم این هفته به معنای واقعی بدبختم..2 شنبه 2 تا امتحان و کلی مخش دارم..یادتون نره گویا من کلاس اول دبستانم که هنوزم مخش میدن استادا..و بدتر از همه این که 4 شنبه میانترم عظیمی داریم ک من از همش هیچیشو نخوندم.. این که میگم هیچی یعنی هیچی.. هیچ پیش فرضی هم ازش ندارم.. مدارکشم تو اف بی موجوده..نقاشی کشیدم در حد پیکاسور..(نقاش بود دیگه؟؟؟)..اونم کجا.. روی میز بیت المال مردم..خلاصه این که یا بشینید دخیل ببندید من پاس شم یا این که یه کار جدید کنید ک احتمال آدم شدن من بالا بره...تازشم حرفشم هست که یا تا 1 شنبه بریم شیراز یا بانه..اگه بریم ک دیگه کی قراره برم نمایشگاااااااااه..خدااااااااا.. خودت جورش کن..نذار من ذهنمو درگیرش کنم که آخرشم به جایی نرسه..فدات..!! 

 

ببخشید زیاد شد.. دفه آخرمه.. قوله قول..