سکووووووت!!

 

  

 

 

محله ی ما کلآ جای آرومیه.. یکی از آروم ترین محله های منطقه محسوب میشه.. ظهر ها انقدر خلوته و سوت و کوره که من به شخصه می ترسم برم تا سر خیابون.. چون چند مورد زهره چشم هم از بنده گرفتند که بماند.. ولی در کل می خوام بگم از این جا در روز نهایتآ ۴ تا ماشین رد میشه که اونم بی سر و صدا.. جون میده برای خواب ظهر و شب که در سکوت کامله.. 

اینجا قشر بچه سالش یا خیلی بچه اند یا خیلی با کلاسند چون مثل بچه گی های من نمی رند سر ظهری با کلی سر و صدا و جیغ و سوت قاتی داداشام و دوستاشون و بچه محل ها میرفتیم مسابقات فوتبال.. الان همشون رفتن رو سایلنت گویا.. بعضی اوقات که دلم هوای آزاد می خواد و یکم سر و صدا میرم لب پنجره و گوش تیز می کنم تا یکم صدای گوش خراش ماشین هایی که از سر خیابون رد میشن رو بشنوم که نا امیدانه میام میشینم سر جام.. یه جورایی محله ی لاو ترکوندن هم بهش میگن.. ولی حیف که محله خودمونه.. 

همیشه ظهر ها که از مدرسه بر می گشتم انقدر چیزای جالب میدیدم که نگووو.. که هر روزم اونجا بودن.. مثلآ ۲ تاشون ۱ هفته بود نمی اومدن من به شخصه کلی نگرانشون شدم که مامانم می گفت خب لابد قهر کردن.. خب مامان که ندیده بود خیلی چیزا رو ولی قهر ازشون بعید بود واقعآ.. 

ای بابا.. از بحث دور شدیم.. 

راستش من معمولآ خواب بعد از ظهر ندارم چون خب آدمی که تا ۱۲ می خوابه دیگه خواب بعد از ظهرش چیه.. ولی از قضا بعضی روز ها که سحر خیز میشم ها دلم خواب ظهر رو می خواد میرم تو روشنایی اتاق می خوابم.. حالا این رویداد که من سحر خیز شم سالی ۱ بار اتفاق می افته.. ولی دقیقآ در همین سالی ۱ بار هرچی سر و صداست میاد تو محل آروم ما و چون من خیلی به صدا حساسم خواب از سرم می پره.. خیلی جالبه که تو زمستونا وانت هایی میاد با صدای وجشتناک بدشون می خوان ۴ تا هندوانه بفروشن و منو بی خواب می کنن.. آخه مرد مومن این همه روز ... این همه ساعت.. نمیشد ۲ ساعت دیگه بیای یا حداقل میای سریع رد شو و برو دیگه.. تو که می دونی کسی نمی خره پس چرا الکی خودتو اذیت می کنی و داد می زنی خب..  اون که رفت حالا مگه این بالایی ها که جدید اومدن ول می کنن؟؟ چند تا بچه دارن؟؟ وایسا از صدای جیغشون حدث بزنم.. ۱..۲..۳.. صدای دخترم میاد.. اه مگه اینجا پیسته ورزشیه؟؟ دارن بسکتبال بازی می کنن؟؟؟ وااااااااااای خدا.. خفشون کن... اوه اوه.. صدای تردمیلم میاد.. انگار بالا سر من اتاق ورزششونه.. چقدر توپو می کوبی زمین بچه.. پا شدم رفتم به مامانم گفتم پاشو برو خفشون کن.. گفت ول کن بچه.. بیا همینجا بخواب.. خب اینجا هم صدای آهنگشون میاد.. بابا کی اینا رو راه داده اینجا.. دیوونه خونست مگه؟ بابا گفت من شب بهشون تذکر میدم.. جاتون خالی همین الانم که دارم می نویسم صدای توپ زمین زدنشون هنوزم میاد..    

 

  

 

از قضا دیشب ساعت ۱:۳۰ بود.. همه ی اهل بیت بیدار بودن.. انگار ساعت ۹ شبه.. خب یه عده آدم بیکار و الاف مگه براشون چه فرقی داره کی باشه.. هرکی سر یه کاری بود و خونه ساکت.. منم که طبق معمول همینجا.. از ساکتی کم کم خوابم گرفت.. رفتم با یه مقدار جیغ جیغ آروم همه رو متلاشی کردم که برن بخوابن چون من خوابم میاد.. بعد از نیم ساعت چرت زدن رو کاناپه همه پا شدن برای خواب.. خلاصه تا قصد جدی خواب کردم دیدم صدای موزیک یکی بلند شد.. ای درد بگیری خب ساعت ۲ کی آهنگ به این شادی گوش میده.. اونم آهنگی قدیمی از اندی.. خب بخواب دیگه.. هی صبر کردم.. هی صبر کردم نمی دونم صداش از کجا بود که انقدرم واضح بود.. احتمالآ همسایه بالایی بود.. یکم به خودم بد و بیراه گفتم که همه رو خوابوندی الا خودت و یکم به اونا. بلاخره ساعت ۳ خوابم برد.. ولی از شانس گندم ۱ ساعت بعد از خواب پریدم.. باز اومدم بخوابم که دیدم از بیرون صدای حرف میاد.. یه دختره و پسره هی حرف میزدن.. بد تر از اون صدای خنده هاشون بود که رو اعصاب بود.. خب آخه مگه روز رو ازتون گرفتن ساعت ۴ تازه یادتون افتاده حرف بزنید.. برو بخواب دیگه... انقدر صبر کردم تا برسن سر خیابون و برن پی کارشون.. شانسم نداریم والا.. سر ساعت ۹ جوجوی سحر خیزمون انقدر خوند که بالشمو پرت کردم سمت در و ساکت شد.. بعدشم دیدم بچه پرو پرواز کرده اومده نشسته بالا سرم.. شیطونه میگه همچین بزنی تو سرش... خلاصه پترس بازی بلند شدم کسی لقدش نکنه له شه بچه..   

درکل من به این نتیجه رسیدم هیچ وقت هوس زود خوابیدن به سرم نزنه.. چون عاقبت خوبی نداره.. و توصیه من به شما اینه که گول ظاهر آروم محله ها رو نخورید چون سر و صداشون از شلوغ ترین محله ها هم بدتره..  

 

نظرات 26 + ارسال نظر
کامیار سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:38 http://parchineharf.blogsky.com/

سلام
ذهره چشم یعنی چی؟؟
فکر کنم همون زهره چشمه!!
چه همسایه های خوبی دارید شما ساعت 2 واسه آدم آهنگ میذارن حال کنی بعد ناشکری میکنی؟؟
جوجه داری؟؟چه رنگیه؟؟
نبینم دست روش بلند کنیا!!

سلام.
یعنی همونی که خودت می دونی.. چه توقع هایی دارید از کسی که ادبیاتشو شده ۱۱.
الهی سرت بیاد ببینم بازم میگی حال کن یا نه..
قناری.. لابد توقع داری قرمز باشه؟؟ تقریبآ قهوه ایه..
نه بابا.. به خاطرش از خواب عزیزم زدم بابا..

دریا سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:39 http://zinat.blogsky.com

عجب قالب قشنگی وبلاگت کلا خیلی زیباست بیا وبلاگم نظر یادت نره...عزیزم...

به به به.. جدی میگی؟؟ من خودم تا حالا به عمق زیباییش توجه نکرده بودم.. ممنونم عزیزم..
چشم.. اگه وقت شد حتمآ..
یه سوالی.. اونوقت شما تو یه بلاگ میرید به جای خوندن پستش به در و دیوارش نگاه می کنید؟؟ چه جالب..

آناهیتا سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:01 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام غزل جون

آره دقیقا همیشه همین طوری آدم ضایع میشه.

سلام به آنای مهربون!!
آخ گفتی.. چقدر بده..

نوید سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:37 http://sedaye_zendegi.mihanblog.com


ساعت دو نصفه شب و اندی ؟!!!!!

دقیقآ منم تو کف همینش موندم..

سینا چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 http://chardivaari.blogfa.com

سلام
قالب نو مبارک

سلام..
مرسی داداش سینا..قابل شما رو نداره..

آناهیتا چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

به به به
چه قالب جینگولی
شیرینیش کووووووووو؟

چشمات چینگول میبینه عزیزم..
شیرینی چیه اونوقت؟؟؟ من تا حالا نخوردم!!

مجتبی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:38 http://shahzadde.wordpress.com/

حالا همه ی اینا به کنار اون دوتا کفتر عاشق ساعت 4صبح(!)اونجا چیکار میکردن؟
نه واقعا؟

والا داشتن می خندیدن دور هم.. منم از کنجکاوی می خواستم برم ببینم ولی ژسره یه چیز گفت پشیمون شدم..
حرفای خوبی نمی زدن..

مجتبی چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:39 http://shahzadde.wordpress.com/

راستش دیگه گذشت اون زمونی که بچه ها میرفتن فوتبال و.....
الان هرکسی تو اتاقش یک سیستم داره و میشینه فوتبالشو میکنه!
آروم و ساکت.جیغ و دادی هم درکارنیست!جر زدنی هم در کار نیست!

دقیقآ.. ولی دقت کردین ما چقدر کمبود امکانات داشتیم؟؟چقدر قانع بودیم ما.. سر خود سرگرم میشدیم... ولی خوشی هامون تو سادگی قنگ تر و بیشتر بود..
آره.. دقیقآ.. پسر دایی من دیروز رفته یه کوفتی برای بازیش گرفته ۵۰۰ تا.. میگه کامپیوتر دیگه کیف نمی ده.. بچه ی ۸ ساله رو چه به اینا..والا
ولی اگه تنهایی جذاب بود انقدر زیاده خواه نمیشدن..

اوا چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:05

هی هی هی!!!
والا یادمه توو مدرسه که میموندیم جنابالی ظهرا خواب تشریف داشتی و منو نازنین تو رو به زوور بیدار میکردیم!!!فقط ظهر بوود؟!!!نه بابا کلا تو خواب بوودی!!!
یادش بخیر این فک فامیله چگینی و فخیمی چه ضد حالی بوودن واسه خوابای ما!!!یادته یهه بار نازنین خواب به خواب رفته بوود رفتم فخیمی رو اوردم بالا سرش؟بدبخت مثه جن گرفته ها پرید!!!
منم که خوابم نمیبرد.یا لیلا با دستام بازی میکرد که خوابم ببره که بازم نمیبرد. یا اون بروشوره کووفتی رو میگرفتم دستم و ....
عجب...
در هر صوورت من محله تونو دووست ندارم.انگار گرد مرده پاشیدن!!!بیاید اینجا ببینید چه با صفاست!!!

وای یادمه.. اون موقع حال و هوام خاکی شده بود..الان سوسول شدم
آخی.. چه خوش بودیم.. یادش بخیر.. یادته نذاشتید ظهر بخوابم رفتم پیش بچه های کلاس اونوری خوابیدم بین مبینا و اصغر.. چقدر فحشم دادم.. کثافتا نذاشتن بخوابم انقدر اذیتم کردن.. اه چقدر گند شده عادتای الانم..
نه بابا.. آرامش خوبه دیگه.. من اینجا رو دوست دارم خیلی.. همه ی بچگیم اینجا بوده.. همش خاطره است..

کورش تمدن چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
ما همین مشکل رو با همسایه کناریمون داشتیم
اونم تا ساعت ۳ نیمه شب
ولی با یه تذکر جدی حل شد
شما هم امتحان کنید
خیلی بده آدم بدخواب بشه

سلام.
راستش خیلی ها فرهنگ آپارتمان نشینی رو ندارن.. من با همه ی پرو بازیم ۱۲ شب به بعد موزیکم رو انقدر کم می کنم که خودمم نمیشنوم..
مشکل اینه که مامان بابای بنده هرچی بهشون میگم میگن حالا یکم صبر کن آروم میشن.. میگن خب بچه دارن.. نمی تونن که دست و پای بچه هاشونو ببندن.. خب من چه گناهی کردم..بد گیر کردیم به خدا..

بهنام چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:40 http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلام...
ای بابا امان از دست این همسایه های بد!
آدم با بعضی ها شون هم رودربایستی داره نمیدونه چیکار کنه؟!
ولی میگم چه محله ای دارین ها

سلام.
والا.. چقدر بی ملاحظه.. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه..
راستش
گویا خانواده ی ما با همه رو درباستی دارن حتی با اونایی که تازه اومدن..مثل اینا..
بعلههههههههه.. حیف محله ی خودمونه...حیفففففف

زیتون (تغذیه اعصاب وروان شناسی) چهارشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:40 http://zatun1.blogsky.com

خیرسرپلیس این سرنوشت همه شهرها ومحل هاست تقصیرخوداهالی محل است نباید ازاینهاچیزی بخرند
پلیس ماشین هایی که نوارگذاشته اند بجرم الودگی صوتی تامدت 45روزتوقیف میکند ولی اینهاصدایشان بجای 80دسی بل 1000دسی بل است من به 197هم اعتراض کرده ام چرامامورها کنترل نمیکنندبرایش مهم نیست باید اینهارادریک نقطه متوقف کنند

یله.. درسته کاملآ.. این در مورد ماشینا صدق می کنه نه در مورد همسایه های بد که خواب نذاشتن برامون..

فرشته ی مهربون پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:54 http://arameshesokoot.blogfa.com/

عصای سفیدتو بهم بده.

خیلی وقته که راهمو گم کردم.

۳۰نا پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 http://chardivaari.blogfa.com

هر کاری کردم پستتو بخونم حال نداشتم باشه برای بعد
یادت سوال کردی کدوم آزمون قبول شدی من یادم رفت جوابتو بدم ، یه آزمون معمولی کارشناسی بود

باشه..مشکلی نیست..
آره یادمه.. آهان.. ولی آزمون کارشناسی ۱۵ روز دیگه است که.. شایدم این با اون فرق داره.. به هرحال مبارکه..

نیما پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky

سلام . در پی جوابت به کامنت قبلی باس بگم که من به هفت پشتم میخندم که نمره هامو بذارم رویه نت !

این پست رو نخوندم واسه همین در مورد قبلی کامنت دادم !

سلام.. چرا نیما؟؟ مگه چه گندی زدی تو؟؟ شجاع بودی قبلآ هاا.

باشه عیبی نداره..مرسی که کامنت دادی آقای غایب..

زمستان پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:37

سلام غزلی
آپم

وای زمستونم.. چی شدی تو.. از وقتی فصلت اومدخ تو نیستی ها.. فکر کردم فراموشم کردی..الان میام..

زهرا فومنی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:24 http://www.butimar1365.blogfa.com

سلام.. بابا تو چرا اینقد بد شانس بودی.. ولی این نیز بگذرد..اون اهنگ اندی دختر همسایه نبود؟

سلام.. خب دیدی میگن از هرچی بدت میاد سرت میاد؟؟ قضیه ی منه..

نه بابا.. سر اینم شانس نداریم که.. اگه دختر همسایه بود که مشکلی نبود.. تازه اگه از همسایه ی دیوار به دیوارمونم بود که چه بهتر.. ولی هیچ کدوم نبود..!!

زهرا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:40 http://WWW.zafa.blogsky.com

عجب ضدحالی بوده پس

آره.. حسابی..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:29

میگن فراموشکاران زود فراموش میشن.به نظرت چرا تو هنوز فراموشم نشدی؟

نمی دونم والا.. یا شما خیلی حافظت خوبه.. یا من شما رو یادم نمیاد.. دلیل حرفاتونم نمی فهمم.. تازشم.. آدمای گلی مثل من هیچ وقت از حافظه ها پاک نمیشن..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:54

به ساغر میگم حالتو بگیره

اوه.عجب نشانه ای.. شناختمت آرش خان.. از مادر زاده نشده کسی که بخواد حال منو بگیره..

اوا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:56


چشمای شهلامو باخ!!!

ای جان جان.. شهلای من.. باختیم..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:56

خوش میگذره؟

خیلی زیاد.. زندگی آروم.. آدما خوب.. همه راستگو.. همه آدم.. همه آروم.. چرا باید بد بگذره؟؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:01

تو بین راستگوها چیکار میکنی؟

بلاخره باید پیش امثال خودم باشم دیگه.. تا اگه دروغ گو دیدم ازشون دور شم تا مثل خودشون نشم..
تازشم از قدیم گفتن قدر زر زرگر شناسد قدر آدم آدمی.. راستگو ها قدرمو می دونن..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:07

اما نمیدونم چرا من قدرتو ندونستم.دروغ هم که تاحالا نگفتم.علت چیه؟

خب اول شما دستتو مسخص کن.. شما جزء راستگوهایی؟؟
مشکل منم که اهل رابطه با پسر جماعت نیستم داداش..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:15

بشین تا یه ژسر بیاد سراغت.......مطمئن باش راستگو هستم.مثل تو هیچوقت نبودم....

ببخشید مگه قراره بیاد سراغم؟؟ چی میگی تو.. میگم من حالم از رفاقت با پسر به هم می خوره اونوقت تو اینطوری حرف میزنی؟؟ برو بابا.. دیگه هم کامنت نده.. شخصیت داشته باش برای حرف زدنت.. بای..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:27

واست متاسفم غزللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل.بدبخت اونایی که پستای تورو میخونند

ببین آرش برام مهم نیست تو چی فکر می کنی.. مهم اینه که انقدری به تنها بودن اعتقاد دارم که پسری رو تو زندگیم راه ندم.. حداقل از این دنیای مجازی و دروغی که هیچی توش معلوم نیست.. هیچی.. نه صداقت و نه دروغ ..
من کسی رو مجبور نکردم متنای چرتمو بخونه.. پس تو به جای بقیه به فکر خودت باش.. دیگه هم حرفی ندارم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد