اولین امتحان در یونی...

درود و 2 صد بدرود... 

دلم نمی خواست پست بذارم ولی الان یهو هوس کردم بذارم..  

اولیش گذشت.. چه بد هم گذشت.. الان مخم در وضعیت game over به سر میبره پس اگه سوتی دادم ببخشید به بزرگیتون..  

بعد از تلاش های پیاپی برای فرار از درس بلاخره امروز گیر افتادیمو رفتیم امتحانمونو دادیم.. دیشب پای کامی تا ساعت 2 بیدار باش داشتم درس می خوندم.می دونید که.. 

صبح کله سحر یعنی ساعت 7 مبایل زنگ زد و به محض اولین زنگ کلآ خفه شد.. 

هی مامان صدام می کنه.. هی سعی می کنم به روی خودم نیارم تا خوابم نپره چون اگه بپره پریده دیگه.. سردمم بود شدید.. دلم نمی اومد پتوی مهربونمو از خودم جدا کنم.بلاخره بعد 45 مین چشم به جهان گشودم.. و اولین حرفم این بود.. وااااااااااای مامان..بسه..ول می کنی؟؟ بیدار شدم دیگه.. دلت خنک شد خوابم پرید؟؟ مامانمم خندید گفت مثلآ امتحان داری خدایی نکرده... امتحان؟؟ امتحان چی؟؟ واااااااااااای..تازه یادم افتاد..مبانی کامی...نههههههههههه..خدایا..چرا من؟؟؟.. تو راه w.c داشتم حساب میکردم چقدر نخونده دارم و از کجا شروع کنم تا 2 تموم شه..هرجور حساب کردم دیدم نمیشه..از اول و آخرو و وسط.. خلاصه حسابی دلشوره گرفتم. با خودم گفتم خوب دختر 2 هفته تو از 11 تا نصفشو خوندی چه توقعی داری از 4 ساعت؟؟ خودمم گفتم هیچیییییییی.. 

خلاصه خوندم هی.. نمی فهمیدم ولی فقط می خوندم.آخرش دیدم فایده نداره.. زنگ زدم برو بچس 1 ساعت پشت تلفن در مورد مسائل مهمی چون قسمت های نخونده، قسمت های ندیده، قسمت های نگاه نشده ، قسمت های تمرین نشده و قسمت های حساب نشده ی امتحان حرف زدیم..آخرم با هم قرار گذاشتیم رفتیم یونی..دیدم ای دل قافل همه خر زدن الا من. هر چی می گفتن من می گفتم با زیر نویس کامل بگید.. دیگه تا وقت امتحان فقط بهم نکته گفتنو فرمول نشونم دادم.. ترسیده بودم.. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رنگم حسابی پریده بود.. تازه اینم نگفتم من کارت ورود به جلسه هم نداشتم.. 

انقدر جز زدم تا گرفتمش از یارو.. البته همش دعا می کردم بگه واحدات زیادن جذفشون کن. ولی نامرد نگفت که نگفت.. خلاصه بعد از پی بردن به این که بیشک افتادی اینو رفتیم سر جلسه.. 

هیچ کس دورم آشنا نبود.. اینم از شانسم.نفر اول ردیف بودم.. اینم شانس دومم.. بعدشم این که یه چیز جالب در ورودی رو زنونه مردونه کرده بودن مثلآ ولی همه 2 تا 2تا می رفتن تو.. هی حراست میگفت آقا از اون ور.. می گفت اگه من نامحرمم پس تو اینجا چی کار می کنی قاتی دختر هاا.. به به.. به این کمالات.. 

خلاصه پشت سریم یکی بود به قیافش می خورد پاس می کنه.. خلاصه یکم خندیدیم بهش تا برسونه.. یارو انقدر خجالتی بود داشت می رفت رو اعصابم.. گفتم خوب پس بپا منو هااا. گفت چشم.. منم رومو کردم اونور بهش فحش ندم..سوالا اومد.. 6 صفجه پر و پیمون. از خودم نوشتم.. فرمول ساختم.. چرت و پرت زدم تست هاشو.. صورت سوال نمی خوندم.فقط از راه مقایسه ی تست..خلاصه یه دورم به یکی از مراقب ها تیکه انداختم..یارو زورش اومد جاشو با یکی دیگه عوض کرد.. قابل توجه ذهن های منحرف مراقبه دختر بود.. 

خلاصه امتحان تموم شد و با بچه ها نشسته بودیم تو حیاط عین روانی ها داشتیم منجمد می شدیم.. بعدشم اومدیم خوش و خرم خونه به امید امتحان بعدی تا بلکه آدم شیم..از وقتی اومدم دخیل بستم به کامی.. 

الانم مامانم اومد گفت نگاه قیافشو.. عین مرده ها شدی.. پاشو بخوااااااااااااب.. 

خوابم میاد ولی دلم نمی خواد امشب که فکر درس نیستم رو از دست بدم..چون مخم هنگه فکری تو ذهنم نیست و من اینو دوست دارم شدید... 

راستش گفتم اگه خواطره ی اولین امتحانمو توی یونی ننویسم یادم میره مثل روز اول یونی که الان یادم رفته و اگه تو پستم نخونمش میشه عین روزهایی که نمی نویسم. همیشه اولین ها رو دوست دارم.پس ثبتشون می کنم... 

پایدار باشید..