حرفی نیست...

سلام..  

 

اومدم بگم اینجا تعطیییییییییییییییییییله تا ۱ ماه دیگه..  

درس دارم (بهانه).. فکر ندارم(حرف اصلی).. مغزم نمی کشه.. نمی تونم چیزی بنویسم.. داغون شدم در کل یه جورایی..اگه بعد از اونم چیزی برای گفتن نداشتم می بندم درشو..  

راستش نمی خوام برای بار آخر توی این چند وقت نبودم ناامیدانه حرف بزنم.با انرژی منفی مخالفم ولی خسته شدم.. غزل آروم همیشه نیستم.. می ترسم..پس می گم تا آرو شم...هنوز تصمیم نگرفتم این پست رو خصوصی بذارم یا نه.. هنوز نمی دونم چقدر باید جلوی خودمو بگیرم و لال شم. هنوز نمی دونم چقدر دارم نقش بازی می کنم. نمی دونم تا کی رو پا ام. نمی دونم کی قراره فرو بریزم. نمی دونم شدت شکستگیم چقدره.. بد بود.. خیلی بد..انقدر که نمی خوام یادم بیاد.. ولی من حتی نمی دونم چقدر و تا کجا از خودم انتظار دارم.. یاد گرفتم از کسی انتظار نداشته باشم.حتی از نزدیک ترین کسام.. گله ای ندارم چون زندگیه.. ولی خدا از تو گله دارم.. تا کی؟؟ تا کجا؟؟ چقدر؟؟ بس ام نیست؟؟ حداقل بگو به خاطر کدوم کارمه؟؟ بگو تا تحملم بره بالا.. دارم می برم.. نمی کشم دیگه ..بسه.. خواهش می کنم.. می ترسم نتونم دیگه تحمل کنم.. تو که می دونی ته دلم چیه. چرا می ذاری این چیزا پیش بیاد که من نمی خوامش.. چرا زندگیمو اینطوری تکون میدی.. من ازت فقط آرامش می خوام.. اینه اونی که ازت خواستم؟؟؟ نگفتی بخواه ازم؟؟ نگفتی می دم بهت؟؟ اینه؟؟؟ من اینو می خواستم؟؟؟ بسه..دیگه اونم نمی خوام.. من همینی که الان هستمو می خوام.. بسه ترو خدا.. من ۸ ماه پیش برات توبه نکردم؟؟؟ نگفتم دیگه نمی ذارم بشه مثل این یکی.. نذاشتم..سر قولم هستم.. چرا سنگ می ندازی جلوی پام؟؟ بذار زندگیمو کنم. بذار تمومش کنم.. بس نبود ۲ سال الافی؟؟ بس نبود ۸ ماه حسرتش؟؟ بس نبود این همه اشکی که برات ریختم؟؟ بس نبود اشکای تکراری هر شبم؟؟ من خسته شدم.. تو خسته نشدی هنوز؟؟ تا کی دروغ؟؟ نگفتم هر کاری می کنم ولی دیگه نذار دروغ بشنوم؟؟؟ باور کن بریدم.. تا کی نقش دختر شاد رو بازی کنم تا غم هام برای خودم باشه؟؟.. بعدیشو نمی تونم تحمل کنم.. جدی میگم..ظرفیتم پره پره.. بهت قول دادم هیچ وقت نذارم این چیزا از پا درم بیاره. قول دادم اگه شکستم نذارم صداشو کسی بشنوه.. قول دادم گله نکنم از کسی.. سعیمو کردم به خدا.. فقط ۱ بار گله کردم. نه از کسی که ۲ سال عمرمو هدر داد.. از کسی که فکرم نمی رسید بهش.. من بهت گفتم.الان. اینجا. داره ثبت میشه. سریه بعدی سر قولم نمی مونم.. خسته شدم.. حالم داره از خودم به هم می خوره.. اینطوری بد ترم.. از سایه ی خودم هم دورم.. از وجود خودمم می ترسم.. نکنه منم بد باشم؟؟ نکنه بد کنم با بقیه؟؟ از کجا معلوم؟؟ یکی بهم گفت تا کی می خوای بد بودنتو مخفی کنی.. چون نمی تونی همیشه فیلم بازی کنی.. پس بد نیستی.. ولی من میگم بد بودن این نیست.. وقتی من هر لجظه یه جورم. وقتی یه روز عشقم می کشه با همه خوبم و یه روز با همه دشمنم یعنی بدم.. حیف زندگی یعنی باهم بودن وگرنه تارک دنیا می شدم.حیف نمی خوام یه روزی حسرت روزایی که دارم می کشمشونو بخورم وگرنه رنج نمی دادم خودمو.حیف که زندگیه آرومی ندارم.حیف که ساخته شدم برای کشیدن از دست بقیه..از خونواده گرفته تا ۷ پشت غریبه. حیف شکستم. حیف چیزی برام نمونده. حیف روحم خسته شده از زندگی.. حیف از روزای زندگیم.. حیف ... می دونم همه جا باهام بودی.می دونم همیشه تا صبح وقتتو گرفتم و گله کردم ازت.. می دونم.. ببخش به جوونیم..ببخش به بچه گیم... خودم کردم.. می دونم.. آخه مگه زندگی بدون اعتماد میشه که همشو ازم گرفتی؟؟؟ باشه.. باشه..بخشید.. تکرار نمی کنم..فراموش می کنم.مثل همیشه.. مثل هر بار.. چقدر سخته تنهایی..کاش یکی بود که می تونستم یکم بدمش به اون.. ولی به کی بدم؟؟ نه.. از آدما نه... میشه بدمش به خودت؟؟؟ تنهام نذار.. بار چندمیه که دارم توی وبلاگ بهت میگم.. توی قبلیه هم بهت گفتم ولی گذاشتی. جون غزلت تنهام نذار..  

خیس شد کتابم.. ولی چرا بازم می سوزه گلوم؟؟ این خیلی وقته می سوزه.. می دونم ولی اینبار بیشتره.. مهم نیست.. همه چیز تا الان گذشته.. این نیز بگذرد.... دیگه حالم از حرف زدن به هم می خوره.. تو همه چیزو آرومش کن.. مثل اولش کن تا منم آروم شم.. فقط اینطوری آرومم می کنی..بخششو از خودت یاد گرفتم.. من تو دلم ناناحتی نگه نمی دارم. تو هم ناناختی نداشته باش.. تو هم ببخش خدا جونم...  

رمز نمی ذارم براش چون تونستم بازم جلوی خودمو بگیرم به نظر خودم.. اگه نتونستم بگید حذفش کنم چون چیز مهمی نیست... 

همتونو دوست دارم.. از صمیم قلبم.. قسم می خورم.. 

جون غزل.. شده به زور لبخند بزن.. قشنگ ترین چیزیه که دیدم.. بذارید دلم خوش باشه...بخند به زندگی..فقط بخند..  

تا بعد.. به امید دیدار..