بازی بازی بازی!!

خب بحث از علاقه ها شد و بازی و اینا.. نیما هم ما رو گذاشت تو شرایط بد.. ما هم که ته رو در وایسی..دیگه نتیجش شد این که الان با قیافه ی اینطوری  دارم این بازی رو مینویسم..باشد که در زمره ی کسانی قرار بگیریم که قراره تعطیلات عید رو بترکونن.. 

 

۱) اول از همه خواب:  

 

 

 

          عاشق اینم که در هر شرایطی بخوابم.. وقتی خوشحالم بیشتر خوابم میگیره.. وقی ناراحتم میخوابم تا یادم بره.. تا ظهر همیشه میخوابم..عصری میخوابم.. خلاصه تقریبآ همیشه خوابم و یه جورایی یه تفریح سالم برام محسوب میشه.. خداییش خیلی هم خوش میگذره عالم بی خبری خواب.. 

 

۲) عاشق سر کار گذاشتن مردم:  

 

 

           (درسته عکس ربطی نداره ولی خب به عنوان نماد گذاشتمش مکان خالی نمونه..)

       والا نمیدونم این کرمه.. مرضه.. چیه.. ولی شدیدآ لذت میبرم وقتی یکی رو میذارم سر کار.. حالا این نوع های مختلف داره ها.. مثلآ تو مایه ی ضدحال..راحت میتونم تو چند ثانیه ۱۸۰ درجه تغییر رفتار و اخلاق بدم..خیلی حال میده.. یا مثلآ پیچوندن.. تو این مورد ضعیفم و در دست تقویت شدنه.. سخت میتونم اطرافیان رو بپیچونم چون اصولآ برام ناراحت نشدن بیشتر اطرافیانم مهمه.. و محیط و جوی که توش دارم به علایقم میرسم..همینا کارمو سخت میکنه.. 

 

۳) عاشق رمان خوندنم:  

 

 

 

         حالا آنچنان گفتم رمان الان ذهنتون میره جاهای باریک.. والا منظورم از رمان داستانای آب دوغ خیاری نیست.. منظورم داستانای بکش بکشه.. پرونده ی قتل.. داستانای هیجان انگیز که آدمو جذب کنه و ۱۰۰ البته معتاد.. یه چیزی که عمرآ نتونی ۱ درصد از تهشم تشخیص بدی..حالا من تاحالا بیشتر از ۱۰۰ تا رمان باحال خوندما.. حالا بشین بپرس ازم که اسم ۲ تاشو بگو.. عمرآ بدونم.. من فقط الکی میخونم ببینم تهش چی میشه..بی هدف.. نه اسم میدونم چیه و نه نویسنده.. عجب عشقی.. 

 

۴)  عاشق خرید هدفمندم:   

 

 

 

      عاشق اینم که یه روز صبح زود ساعت ۱۱ بریم بیرون خرید ( با یه یار پایه.. منحرف نشید.. بیشتر مامانمه).. مثلآ برای خرید یه دونه شال.. انقدر بگردی و بگردی که به حد سینه خیز رفتن تو خیابونا بیوفتی..بعدشم برگیردی دقیقآ اولین پسندتو بخری.. به این میگن یه خرید ایده آل..مگه نه؟؟؟

 

۵) عاشق پس انداز کردن برای یه هدفم:  

 

 

 

      یهو همینطوری نشستی الکی الکی هوس میکنی گوشیتو عوض کنی.. میشینی همه ی پولاتو بی ریا میریزی وسط میبینی یه بند گوشی مورد نظرم نمیتونی بخری.. تصمیم میگیری شروع کنی به پس انداز.. برنامه های پروژه رو میچینی.. میرسی به موعد مقرر ۲ ماه دیگه.. بدون حتی ۱۰۰ تومن خرج کردن.. خب مگه قراره بمیری؟؟خب دوباره.. خلاصه این که تو چند ماه ریاضت میکشی و آخر میخریش.. چه حس توپی داره اون لحظه که بهش رسیدی و به سختی هایی که گذروندی لبخند میزنی.. من عاشق همون لحظه ام که تا وقتی هم که خراب بشه و بخوای بندازیش دور حس قشنگش باهاته... در کل درسته که پول تو جیبیه زیادی نمیگیرم ولی با همین مقدار کم اکثرآ خودم با پس اندازام وسایل مورد نیازمم می خرم و هیچ وقت به خاطرش از پدر و مادرم کمک نخواستم.. 

 

 

 

خب اینم از ۵ تا علایق اولیه ی ما.. اینا خیلی فی البداهه بود شاید وقتی بعدآ بیشتر یادم بیاد ولی خب مهم اینه که الان یادم نیومد.. 

حالا به رسم انتهای بازی میریم سراغ معرفی ۵ تا از دوستانم: 

دعوت میکنم از داداش سینا .. زمستان گلم.. عبد الکورش .. مجتبی و کامیار .. 

امیدوارم این دوستان هم تو این بازی وبلاگی شرکت کنن..